دلنوشته های من
موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟
تو رو میبره تا اوج! اون بالا چه با حاله، چه سفید و زلاله، چه پاک و بی ریا، چه دستهای مهربونی داره، چقد ،روحمون صیقلی میشه. تازه با جسممون هماهنگ میشه، تازه دوتاشون همدیگه رو پیدا می کنن، و این، من من ،چه لذتی میبره روح آزاد ،و ،تن در بند چه حکمتی ... و دست خدا که تو دستمونه، و صدای لطیف اذان، که تو رو دعوت میکنه، به بار کبریایی، به پیشگاه نور، که خدا میگه: نوبت توست بنده ی من ، صدای تنهایی تو، تا عرش اومد، تو که تنها نیستی، من هستم بیا و بگو،حرف دلتو بزن، می شنوم، وکمک می کنم آروم شی، چه لحظه هاییه، دوست نداری ،تموم شه ولی .... تن دربند،تاب اینهمه نور رو نداره خسته میشه و برمیگرد به قفسش به این زرق دنیا به اینهمه فریب حیف کاش می دونستی تنهایی هم عالمی داره....
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |